کلاس پنجم

در این وبلاگ به فعالیتهای کلاس ما پرداخته می شود.

کلاس پنجم

در این وبلاگ به فعالیتهای کلاس ما پرداخته می شود.

خاطراتی از یک دانش آموز پنجاه سال قبل (2)

  با یاد و نام خدا

  خاطراتی از یک دانش آموز پنجاه سال قبل (2)

  سلام. امیدوارم که خوب و تندرست باشید. هدفم از قرار دادن این مطلب در وبلاگ این است که شما با زندگی سخت و مشقت بار دانش آموزان گذشته آشنا شوید و از همه مهمتر قدر امکانات فعلی زندگیتان را بدانید و از اولیایتان سپاسگزار باشید که چنین امکانات و رفاهیاتی برایتان فراهم کرده اند. 

  کفش

  همه نمی توانستند کفش چرمی داشته باشند (توان مالی نداشتند ). عده ی کمی هم که داشتند معمولا کفشهایی بود که کیفیت خوبی نداشتند تخت آنها دوخته نبود و تنها با میخهای کوتاه به رویه ی کفش وصل بود پس از مدتی هم نوک میخها بیرون زده و جورابها را پاره و کف پا را زخم می کرد. تنها راه هم مراجعه به کفاش بود و تنها کاری هم که او در قبال دریافت دستمزد می کرد، کوبیدن سرمیخها بود که آنهم چاره ساز نبود و چند روز بعد، روز از نو و روزی از نو.

  برای جلوگیری از ساییدگی تخت کفش که معمولا چرم مرغوبی هم نبود، کفاشها بستهای فلزیی داشتند که شکلهای مختلف داشت. آنها را با میخهای کوتاه مخصوص کفاشی، به پاشنه و تخت کفش می کوبیدند. این بستها گرچه کمی از ساییدگی تخت جلوگیری می کرد ولی میخهایش مشکل ساز بود و از طرف دیگر هنگام راه رفتن ترق و تروقی راه می انداخت که نگو ونپرس.   اولین نوع کفشهای چرمی که تخت آنها غیرچرمی و پِرِسی بود، توسط کارخانه ی کفش ملی به بازار عرضه و مورد استقبال هم قرار گرفت که انصافا خوب بوده و عمر بیشتری هم داشتند. پس از آن کفشهای بلا هم وارد بازار گردید که گرچه شهرت کفش ملی را نداشتند، ولی خوب و به قولی کارکُن بودند.

  اما همه ی اینها با ورود کفشهای کتانی بازارشان کسادشد. کفشهای کتانی که با نام  رِبِل  معروف بودند، مشکل همه را حل کرد. قیمت ارزان، نداشتن میخ و عدم نیاز به تعمیر یا همان یکبار مصرف بودن از عوامل محبوبیت آنها بود وتنها مشکلشان، بوی بدپابود که البته در زمان ما چیز مهمی نبود چرا که کسی به این موضوع توجه نداشت.

  کفش چرمی در زندگی ما جایی نداشت، کفشهای کتانی ( رِبِل ) آنهم حداکـثرسالی یک جفت، وباید تاانتهای سال نگاهشان می داشتیم و باور کنید تا سالها ایـن رسم پسندیده را حفظ کردیم.

  بـه تدریج که وضعیت حقوق  پدر بهتر شد، برای عید هم کفش و لباسی خریده می شدالبته با نظر خانواده ومعمولا بااین استدلال که بچه ها زود بزرگ می شوند، شلوار را کمـی  بزرگتر خریده، دمپاچه ها را مقداری بالا زده ومادر با مهارت ! آن را پس دوزی می کرد ویا کمرآن را بسیار ناشیانه کمی تنگ می کردند که سال بعد هم البته اگر پاره نمی شد، قابل استفاده باشد. خـودتان حـدس بـزنید سال بعد کـه دمپاچه را پایین می آوردند، خصوصاً در لباسهای تیره، دوقسمت چه فرقی با هم داشتند ( کمر شلواررا می شد زیر پیراهن مخفی کرد ). ما که توجه نداشتیم و بقـیه هم دست  کمی ازما نداشتند چـون درحقیقت همه  ازروی دست هم تقلب کرده بودیم.